دلم برات تنگ شده بود اما چرا الان اومدی؟ وسط این همه کار .
پ.ن:
درست همان وقتی که حدسش را هم نمیزنی آوار می شود روی سرت. مثل دیدن یک آشنا بین شلوغی شهر، مثل پیدا کردن یک نامه ی قدیمیِ عاشقانه لای دفتر حساب و کتاب، وسطِ یک جلسه ی مهم و رسمی، مثل سرماخوردگی، مثل همه ی چیزهای خوب دنیا، مثل مرگ .
درباره این سایت